بسم الله الرحمن الرحیم
سبزیم که در مسیر باران هستیم ؛ موجیم که در یاد بهاران هستیم
کوهیم که از داغی دلشوره ما ؛ یک لرزه ی افتاده به دوران هستیم

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

پــایــان یــک رهـبــر

برای بــعــضــىهــا، این روزها روزهای سختی است. باورشان نمىشود آن چیزهایی را که مىبینند. طاقت نمىآورند رهبرشان را این گونه در پیش چشمشان ساقط بیابند. اما روزهای سختتری هم وجود داشته است.
شاید روزهایی که پاسداران سپاه، بخاطر انقلاب و امام عزیزشان، هر جنایتی را انجام مىدادند، و هیچ کس هم نمىفهمید؛ خیلی سختتر از این روزها باشد. روزهایی که یگان ویژه ناجا در منظر مردم، جنایت مىکند؛ و همه عالم به آنها فحش مىدهند. و ساعاتی نمىگذرد که ایرانیانی در آن سوی کره زمین، تصاویر این جنایات را برای هم مىفرستند و به هم دلداری مىدهند؛ خیلی روزهای بدی نیست.
چند سال قبل در یکی از نشریات سپاه پاسداران، خاطره گونی از متوسلیان(اولین فرمانده لشگر محمد رسول الله، همان سپاه محمد رسول الله که در سی خرداد تهران را به خون کشید، نداها را کشت، و نظام مقدس را هتک حیثیت بین المللی کرد) چاپ شده بود. در این خاطره که جای انکار و تکذیب ندارد و کار دشمنان انقلاب نیست، بلکه خود سپاه آن را منتشر کرده است؛ آمده بود: در یکی از مناطق کرد نشین، یکی از کردهای مخالف نظام را توانستیم اسیر کنیم. و چون سپاه در مناطق بحران زده، اختیارات دولت و قوه قضاییه را هم برعهده داشت؛ شهید متوسلیان فرمان داد بلافاصله آن منافق کرد را به درخت ببندیم و تیربارانش کنیم!
این بود شیوه فرماندهان شجاع سپاه در مواجهه با کسانی که امام عزیزشان را قبول نداشتند! این بود روزهایی که در این کشور گذشته.
آیا واقعا ایام ما، بدترین ایام این سرزمین است؟
روزهایی بر این کشور گذشته که به سختی تلخ بوده. حوادث شهریور 67 را باید براستی تلخ دانست. حوادثی که تا پس از دوم خرداد از افشایش هراس داشتند. و ببینید چقدر بر بخشی از این ملت سخت گذشته، که خود قربانیان هم آن را برملا نکرده بودند؛ یا اساسا هیچ اطلاعی از سرنوشت فرزندانشان نداشته اند. اعدام های چند هزار نفری زندانیان عضو سازمان مجاهدین خلق، که بخاطر آنکه همفکرانشان در عملیات فروغ جاویدان پس از پذیرش قطعنامه به ایران حمله کرده اند؛ بلافاصله اعدام شدند!.. کسانی دیگر به ایران حمله کرده اند، و افرادی دیگر که زندانی این نظام بودند، اعدام شدند!
آیا این روزهای ما که سهراب اعرابی کشته مىشود و هزاران نفر جلوی خانه او به مادرش تسلی مىدهند؛ روزهای بدتری است؟ یا وقتی محسن روح الامینی در زندان سلاخی مىشود؛ و همه کشور این واقعه را مىفهمند و با او همدردی مىکنند، بدتر از آن روزهاست؟
روزهای تلخ دیگری هم همین اواخر بود. سال 81 که رهبر به اصفهان سفری داشت. در این سفر، بر خلاف رجزخوانىهای همیشگىاش، با حالی نزار گفت: دارند به ما خیلی فشار مىآورند... و منظورش فشار شدید نظامی جرج بوش بود. معلوم بود که بوش حسابی سخت گرفته است و نفس رهبر بریده است. ما پیش خودمان فکر کردیم موضوع سر مسایل جزیی است و با اندکی مذاکرات و عقب نشینىهای معمول، حل مىشود. اما ماه های بعد، تلخی ماجرا را آشکارتر کرد.
سه ماه قبل از حمله آمریکا به عراق، مشخص شد عقب نشینی رسوایی که نائب امام زمان مرتکب شده اند؛ به مسایل فرهنگی، اعتقادی و ناموسی برمىگردد. و دقیقا در یکی از حساس ترین و خطرناک ترین اوضاع کشور که آمریکا مىخواست به یک کشور در خاورمیانه حمله کند؛ کشور ایران در رقص و آواز و زنبارگی غرق شد! گروه آریان درست شد و شروع به اجرای شو کرد. زنان چادری و مذهبی شروع کردند به آرایش های غلیظ، و رقصیدن. صدا سیمای لاریجانی هم هر چه در توان داشت برای شعله ور کردن بیشتر این موج زنبارگی به کار بست. رجوع کنید به اعتراضات شدید روحانیون طرفدارن نظام در قم، و دیدارهای تند آقایان استادی، امینی... با رهبری.
و طرح فرهنگی خاورمیانه بزرگ کاندولیزا رایس با موفقیت در ایران و البته عربستان و اندونزی اجرا شد. و آمریکا پذیرفت که با این سه کشور کاری نداشته باشد، و در روزهای اول بهار سال 82 در یک غافلگیری نظامی، بغداد بمباران شد. بمبارانی که شاید قرار بود متعلق به تهران باشد. اما با فروختن زن ایرانی، و تصمیم داهیانه مقام عظمای ولایت! این امر تغییر کرد.
و آن روزها خیلی سخت تر از امروز بود.
برای من، دشمن اصلی کشور کسی است که بجای آنکه در برابر آمریکا بایستند؛ و در زمانی که مىبایست حماسه خلق مىکرد و مقاومت پا مىگرفت؛ زنانگی کرد و شرف ایرانی را فروخت.
او برای من از هر شاه سلطان حسینی بدنام تر است.
برای من احمدىنژاد دشمن نیست. که به نظر من، او یک هدیه آسمانی است. هدیه ای که از آسمان آمده و رسالتش، نابودی کامل این رهبر است. نگاه کنید در این چند سال و مشخصا در این چند ماه، او چه بر سر این رهبر آورده؟
احمدىنژاد کلمه رمزی است که بازگشایی آن، مىشود: انتقام از رهبر!
به نظر من که روزهای خوبی است. روزهایی که فقط با 162 کشته، و چند هزار زندانی به نتایج بزرگی رسیده است.
و اگر بپذیریم همه این ماجراها را کسی طراحی کرده تا حسابش را با این رهبر صاف کند؛ باید بدانیم که این طراح بزرگ کارش را بلد بوده است. طراحی که خوب مىفهمد، خوب نقشه مىکشد، و در زمانی مناسب کارش را سر صبر انجام مىدهد. و به نظر مىرسد امروز کار او با رهبر تمام شده است.
و امروز رهبر ایران هم تمام شده است.
فقط سخنی باید گفت با میرحسین موسوی:
شرافت و مردانگی حکم مىکند در زمانی که بسیاری بخاطر تو کشته شدند، به اسم تو زندان رفتند، و برای تو تکبیر مىگویند؛ تو به گونه ای دیگر باشی.
امروز تو باید اعتصاب غذا کنی تا یارانت را آزاد کنند. کشته ها را ارج بنهی. نه اینکه در مراسم فرهنگستان هنر، رسوم عشایر را تکریم کنی. انگار که کشور گل و بلبل است.
این توصیه ای بود فقط. خود دانی.
نگذار از چشم ها بیافتی...

تصویر روز

تصویر روز
آخرین شعار منوچهر